حنجره

قصه ی تنهایی من

حنجره

قصه ی تنهایی من

دموکراسی

با چه رویی سخن از شادی ما می گویید

دستتان خونی و از عدل خدا می گویید

چه غلتها که نکردید پس پرده ی دین

تف به درگاه خدایی که شما می گویید

 

اتل متل ...

تل‌ متل‌ یه‌ بابا که‌ اسم‌ او احمده‌

نمره‌ جانبازی هاش‌ هفتاد و پنج‌ درصده‌

 اون که‌ دلاوری هاش‌ تو جبهه‌ غوغا کرده‌

حالا بیاین‌ ببینین‌ کلکسیون‌ درده‌

اونکه‌ تو میدون‌ مین‌ هزار تا معبر زده‌

حالا توی‌ رختخواب‌ افتاده‌ حالش‌ بده‌

بابام‌ یادگاری‌ از خون‌ و جنگ‌ و آتیشه‌

با یاد اون‌ موقعا ذره‌ ذره‌ آب‌ میشه‌

آهای‌ آهای‌ گوش‌ کنین درد دل‌ بابارو

می خواد بگه‌ چه‌ جوری‌ کشتند بچه‌هارو

«هیچ‌ میدونی‌ یعنی‌ چی‌ زخمی هارو بیاری‌

یکی‌ یکی‌ روبازو تو آمبولانس‌ بذاری‌

درست‌ جلوی‌ چشمات‌ یه‌ خورده‌ اون طرفتر

با شلیک‌ مستقیم‌  ماشین‌ بشه‌ خاکستر»

گفتن‌ این‌ خاطره‌ بدجوری‌ می سوزوندش‌

با بغض‌ و ناله‌ می‌گفت‌ کاشکی‌ که‌ پر نبودش‌

آی‌ قصه‌ قصه‌ قصه‌  نون‌ و پنیر و پسته‌

هیچ‌ تا حالا شنیدی‌ تانکها بشن‌ قنّاصه‌؟

میدونی‌ بعضی‌ وقتا تانکا قناصه‌ بودن‌

تا سری‌ رو میدیدن‌ اون‌ سرو می‌پروندن‌

سه‌ راه‌ شهادت‌ کجاست‌؟ میدونی‌ دوشکا چیه‌؟

میدونی‌ تانک‌ یعنی‌ چی‌؟یا آرپی‌جی‌ زن‌ کیه‌؟ 

آرپی‌جی‌ زن‌ بلند شد «ومارمیت‌» رو خوند

تانک‌ اونو زودتر زدش‌ یه‌ جفت‌ پوتین‌ ازش‌ موند

یه‌ بچه‌ بسیجی‌ اونور میدون‌ مین‌

زیر شنیهای‌ تانک‌ لِه‌ شده‌ بود رو زمین‌

خودم‌ تو دیده ‌بانی‌ با دوربین‌ قرارگاه‌

رفیقمو میدیدم‌ تو گودی‌ قتله‌گاه‌

آرپی‌جی‌ تو سرش‌ خورد سرش‌ که‌ از تن‌ پرید

خودم‌ دیدم‌ چند قدم‌ بدون‌ سر می‌دوید

هیچ‌ می‌دونی‌ یه‌ گردان‌ که‌ اسمش‌ الحدیده‌

هنوزم‌ که‌ هنوزه‌ گم‌ شده‌ ناپدیده‌

اتل‌ متل‌ توتوله‌چشم‌ تو چشم‌ گلوله‌

اگر پاهات‌ نلرزید نترسیدی‌ قبوله‌

دیدم‌ که‌ یک‌ بسیجی‌ نلرزید اصلاً پاهاش‌

جلو گلوله‌ وایستاد زُل‌ زده‌ بود تو چشاش‌

گلوله‌ هم‌ اومدو از دو چشم‌ مردونه‌

گذشت‌ و یک‌ بوسه‌ زد بوسه‌ای‌ عاشقونه‌

عاشقی‌ یعنی‌ اینکه‌ چشمهایی‌ که‌ تا دیروز

هزار تا مشتری‌ داشت‌ چندش‌ میاره‌ امروز

اما غمی‌ نداره‌ چون‌ عاشق‌ خداشه‌

بجای‌ مردم‌، خدا مشتری‌ چشماشه‌

یه‌ شب‌ کنار سنگر زیر سقف‌ آسمون‌

میای‌ پیش‌ رفیقت‌ تو اون‌ گلوله‌ بارون‌

با اینکه‌ زخمی‌ شده‌ برات‌ خالی‌ می‌بنده‌

میگه‌ من‌ که‌ چیزیم‌ نیست‌ درد میکشه‌ می‌خنده‌

چفیه‌ رو ور میداری‌ زخم‌ اونو می‌بندی‌

با چشمای‌ پر از اشک‌ تو هم‌ به‌ اون‌ می‌خندی‌

انگاری‌ که‌ میدونی‌دیگه‌ داره‌ می‌پّره‌

دلت‌ میگه‌ که‌ گلچین‌  داره‌ اونو می‌بره‌

زُل‌ میزنی‌ تو چشماش‌ با سوز و آه‌ و با شرم‌

بهش‌ میگی‌ داداش‌ جون‌ فدات‌ بشم‌ دمت‌ گرم‌

میزنی‌ زیر گریه‌ اونم‌ تو آغوشته‌

تو حلقه‌ دستاته‌ سرش‌ روی‌ دوشته‌

چون‌ اجل‌ معلق‌ یه‌ دفعه‌ یک‌ خمپاره‌

هزار تا بذر ترکش‌  توی‌ تنش‌ میکاره‌

یهو جلو چشماتو  شره‌ خون‌ می‌ گیره‌

برادر صیغه‌ایت‌  توبغلت‌ میمیره‌

هیچ‌ می‌دونی‌ چه‌ جوری‌ یواش‌ یواش‌ و کم‌کم‌

راوی‌ یک‌ خبرشی‌ یک‌ خبر پراز غم‌

به‌ همسفر رفقیت‌  که‌ صاحب‌ پسر شد

بری‌ بگی‌ که‌ بچه‌یتیم‌ و بی‌پدر شد

اول‌ میگی‌ نترسین‌  پاهاش‌ گلوله‌ خورده‌

افتاده‌ بیمارستان‌  زخمی‌ شده‌، نمرده‌

زُل‌ میزنه‌ تو چشمات‌ قلبتو می‌سوزونه‌

یتیمی‌ بچه‌ شو  از تو چشات‌ میخونه‌

درست‌ سال‌ شصت‌ و دو  لحظه‌ تحویل‌ سال‌

رفته‌ بودیم‌ تو سنگر رفته‌ بودیم‌ عشق‌ و حال‌

تو اون‌ شلوغ‌ پلوغی‌  همه‌ چشارو بستیم‌

دستهاتوی‌ دست‌ هم‌  دورسفره‌ نشستیم‌

مقلب‌ القوب‌ روبا همدیگر می‌خوندیم‌

زورکی‌ نقل‌ ونبات‌  تو کام‌ هم‌ چپوندیم‌

همدیگر و بوسیدیم‌ قربون‌ هم‌ میرفتیم‌

بعدش‌ برا همدیگر جشن‌ پتو گرفتیم‌

علی‌ بود و عقیلی‌من‌ بودم‌ و مرتضی‌

سید بود و اباالفضل‌  امیرحسین‌ و رضا  

حالا ازاون‌ بچه‌ هافقط‌ مرتضی‌ مونده‌

همونکه‌ گازخردل‌  صورتشو سوزونده‌

آهای‌ آهای‌ بچه‌ هامگه‌ قرار نذاشتیم‌

همیشه‌ با هم‌ باشیم‌ نداشتیما، نداشتیم‌

بیاین‌ برا مرتضی‌ که‌ شیمیایی‌ شده‌

جشن‌ پتو بگیریم‌ خیلی‌ هوایی‌ شده‌

می‌سوزه‌ و می‌خنده‌ خیلی‌ خیلی‌ آرومه‌

به‌ من‌ میگه‌ داداش‌ جون‌ کار منم تمومه‌

مرتضی‌، منم‌ ببریا نرو، پیشم‌ بمون‌

میزنه‌ تو صورتش‌ داد میزنم‌ مامان‌ جون‌

مامان‌ میاد ودست‌ بابا جون‌ و میگره‌

بابام‌ با این‌ خاطرات‌ روزی‌ یه‌ بار میمیره‌

فقط‌ خاطره‌ نیست‌ که‌ قلب‌ اونو سوزونده‌

مصلحت‌ بعضی‌ها پشت‌ اونو شکونده‌

برا بعضی‌ آدما بنده‌های‌ آب‌ و نون‌

قبول‌ کنین‌ به‌ خدابابام‌ شده‌ نردبون‌

<سپهر>

اتل متل ....

اتل متل یه مادر نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و دستای پینه بسته

بپرس ازش تا بگه چطور میشه سوخت و ساخت

با بیست هزار تومن پول اجاره خونه پرداخت

اجاره های سنگین خرج مدرسه ما

خرج معاش خونه خرج دوای مینا

بپرس ازش تا بگه چطوری میشه جنگ کرد

یا اینکه بی رنگ مو موی سیاهو رنگ کرد

بپرس ازش تا بگه چه جوری میشه جنگ کرد

با سیلی جای سرخاب صورتا رو قشنگ کرد

وقتی که گفتند بابا تو جبهه ها شهید شد

خودم دیدم یک شبه چند تا موهاش سفید شد

می خوای بدونی چرا نصف موهاش سفیده؟؟؟

بپرس که بعد بابا چی دیده چی کشیده؟؟؟

یا میره داروخونه برا دوای مینا

یا که میره سمساری یا هم بهشت زهرا

یه روز به دنبال وام مامان میره به بنیاد

یه روز به دنبال کار پیر آدم در میاد!!!

هروقت به مامان میگم :طعم غذات عالیه

مامان با گریه میگه جای بابات خالیه

بعضی روزا که توی خونه غذا نداریم

غذای روز قبلو برا مینا میذاریم

مینا با غم می پرسه: غذا فقط همینه؟؟؟

ماما با گریه میگه : بابات کجاست ببینه؟؟؟

وقتی که بیست می گیرم میاد پیشم میشینه

نوازشم می کنه نمره هامو می بینه

میگم معلمم گفت : که نمره هات عالیه

مامان باگریه می گفت : جای بابات خالیه

یه بار گفتم ماماجون این آقا بقالیه

با طعنه گفت: تو خونه جای بابات خالیه

تا حرف من تموم شد با دست تو صورتش زد

با گریه گفت ای خدا بی شرفی تا این حد؟؟؟

میگم مامان راست بگو اگه بابا دوست داشت

چرا ازت جدا شد‌ ؟ پس چرا تنهات گذاشت؟؟؟

چشم می دوزه تو چشمام لب می گزه می خنده

بیرون میره از اتاق محکم درو می بنده

رفتم و از لای در توی اتاق و دیدم

صدای گریه هاشو از لای در شنیدم

داشت با بابام حرف می زد چشماش به عکس اون بود

انگار که توی گلوش یه تیکه استخون بود

مرتضی جون میدونم زنده ای و نمردی

بعد خدا و مولا ما رو به کی سپردی؟؟؟

دستخوش آقا مرتضی خوش به حالت که رفتی

ما اینجا مستاجریم تو اونجا جا گرفتی؟؟؟

خواستگاریم یادته؟ چند تا سکه مهرمه؟؟؟

مهریم و کی میدی؟ گره توی کارمه

مهریم و کی میدی ؟ دخترمون مریضه

بیا ببین که موهاش تند تند داره می ریزه

مهریه مو کی میدی؟ اجاره خونه داریم

صاحب خونه می گفتش دیگه مهلت نداریم

امروز که صاحب خونه اومد واسه اجاره

همسایه مون وقتی گفت : مهلت بده نداره

یهو تو کوچه داد زد : اینا همش بهونه س

دق اجاره داره دردش اجاره خونه س

به من چه شوهرش رفت یا که زن شهیده

خونه اجاره کرده ؟ یا خونم و خریده؟؟؟

درد دل خستم و فقط واسه تو گفتم

چون از تموم مردم به من چه می شنفتم

میگم اجاره داریم خیلی مریضه بچه

سایه سر نداریم همه میگن به من چه

با آه خود به عکس بابا جونم جون میده

چادر و ور میداره موهاشو نشون میده

صورتشو میذاره رو صورت شهیدش

بابام نگاه میکنه به موهای سفیدش

اشک مامان می ریزه رو چشمای بابا جون

بابا گریه می کنه برای غم های اون

بابا با چشماش میگه: قشنگ مهربونم

همسر خوب و تنهام غصه نخور می دونم

اتل متل یه مادر نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و دستای پینه بسته

دستای پینه دارش عجب حماسه سازه

دستایی که شوهرش به اون همش می نازه

دستایی که پرچم بابا رو بر میداره

توی خزون غیرت دستایی که بهاره

دستایی که عینهو دست بابام می مونه

نمی ذاره سلاح بابا زمین بمونه

دستی که بچه هاشو بسیجی بار میاره

بذر غیرت و ایمان تو روحشون می کاره

درسته که شوهرش تو جبهه ها شهید شد

درسته که موی اون بعد بابا سفید شد

اما خون بابا و موهای مادر من

وقتی با هم جمع شدن سیلی زدن به دشمن

سرخی صورت اون سرخی خون باباست

موی سفید مادر افتخار بچه هاست

اتل متل یه مادر خیلی چیزا می دونه

از بی مروتی ها از بازی زمونه

باید فهمیده باشی چه جوری میشه جنگ کرد

با سیلی جای سرخاب صورتا رو قشنگ کرد

باید فهمده باشی چه جوری میشه جنگ کرد

یا اینکه بی رنگ مو موی سیاه و رنگ کرد

ای که در این حوالی غربت ما رو دیدی

 صدای ناله های ما درمو شنیدی

دست رو گوشات گذاشتی چشماتو خیره کردی

زل زدی به مادرم فکر کردی خیلی مردی!

تو که به زخم قلب مامان نمک گذاشتی

اگه مامان بمیره مادرمو تو کشتی

اگه بابام نبودش هرچی داشت م خوردن

مال و منالت که هیچ مادرتم می بردن

اگه مامان بمیره دق می کنم می میرم

پیش خدا و بابام من جولو تو می گیرم