حنجره

قصه ی تنهایی من

حنجره

قصه ی تنهایی من

دموکراسی

با چه رویی سخن از شادی ما می گویید

دستتان خونی و از عدل خدا می گویید

چه غلتها که نکردید پس پرده ی دین

تف به درگاه خدایی که شما می گویید

 

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ

پروردگار


بوی سیاست میاد ... دین جدا از سیاست یا سیاست جدای از دین؟ نمی‌دونم ... آدمهای عادی مثل من فقط می‌دونن نه این درسته نه اون نه اینا نه اونا ...
نمی‌دونم ... مثل مثله همون خرسه هست که می‌دویده و داد می‌زده من خرگوشم ....

خدا عاقبت بخیر دو دنیایمان گرداند که نه اینجا رو داریم نه اونجا رو!:))

[ بدون نام ] دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:14 ق.ظ

:D
وگویم که این غلط بید؛ غلت نبید

خزان نوشت جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

چی بگم. فقط از اینکه نوشته ایش ممنون.
.............

الهه عشق شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ب.ظ http://sima18.blogfa.com

سلام دوست عزیز خسته نباشی
آپ زیبایی بود
آپم و منتظرت
یا حق

محمد پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.daryche.blogsky.com

اینجا فضای صفر دموکراسی من است/ این شعر ها نمود سگ احساسی من است(علی بهمنی)

ناشناس دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:00 ب.ظ

این شعر سروده ی مهدی قدیری است
ببینید:
http://www.beitooteh.blogsky.com/?PostID=85

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد