-
گوش بده
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 10:27
گوش بده برات بگم خدا دعات ُ شنیده اون قناری که شکسته بود بالش باز پریده قطره قطره اشکای آهو خانم از تو چشاش جای شبنم روی گلبرگای مریم چکیده اون کبوتر که همش از تو قفس خواب می بینه این دفعه توی خوابش سوی خدا پر کشیده عاشقی بودش سر دوراهی عقل و جنون آخرش دیوونه شد شنیدم از دل بریده غنچه که یه روزی از تگرگ و برف وحشتی...
-
آخر یه روز دق می کنم
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 19:12
آخر یه روز دق می کنم شمارو عاشق می کنم برای دیدن چشات این چشم لایق می کنم گفتی تموم میشه سفر اما نگفتی تا به کی؟؟؟ چشم انتظارت می مونم رو به دقایق می کنم موج بلند گیسوت و بریز رو شونه هات ببین برای در یای چشات ای تن و قایق می کنم تو نامه ی آخری من گفتم فراموش کردمت تنها دروغ تنها بود این دل و صادق می کنم عجب شقایقی...
-
معلم
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 08:28
بوی گل بوی بهاران می دهی مثل شبنم بوی باران می دهی بوی عود و عنبر و مشک و گلاب بوی شب بوهای گلدان می دهی با اشارتهای خود استاد خ تو به گچ تخته سیا جان می دهی چه تفاوت می کند درس تو چیست درس خوبی درس ایمان می دهی تو به من با لحن خوب کود یاد ایام دبستان می دهی یاد ژاله یاد گلهای غریب مانده در اندوه گلدان می دهی روز...
-
اسفند برای دل من دود کنید
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 08:22
ای ثانیه ها مرا تب آلود کنید سرتاسر خانه را پر از عود کنید رودی است روان بر سر کوی لیلی سرتاسر این جهان ژر از رود کنید آتش به سراپای وجودم زده اید ای بت شکنان یاد ز نمرودکنید گفتند حرام است که عاشق باشید حس دلتان به خانه اندود کنید ای وای بر این رساله ی بی بنیاد پرپر ورقش کرده که تا سود کنید چشمان حسود کور عاشق شده ام...
-
چشم او
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 20:27
در چشم او که از دل تنگم خبر نداشت آتش زدن به هستی و جانم ثمر نداشت آیینه وش مقابل رویش نشسته ام حتی برای دیدن خود یک نظر نداشت او آتشی فکنده به جانم که بشکنم گفتم چرا و بدیدم تبر نداشت با یک نگاه صاعقه وار خاکستری شدم خاکسترم بدمش دست بر نداشت من در پیش شدم که شوم یار و یاورش این را بهانه کرد که یم همسفر نداشت درمانده...
-
کلاغ پیر قصه ها
سهشنبه 28 فروردینماه سال 1386 08:05
گوش بده برات بگم خدا دعاتُ شنیده اون قناری که شکسته بود بالش باز پریده قطره قطره اشکای آهو خانم از تو چشاش جای شبنم روی گلبرگای مریم خواب باریده اون کبوتر که همش از تو قفس خواب می بینه این دفعه توی خوابش سوی خدا پر کشیده عاشقی بودش سر دوراهی عقل و جنون آخرش دیوونه شد شنیدم از دل بریده غنچه که یه روزی از تگرگ و برف...
-
بابا
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1386 13:15
یه باغ بارون زده ام بسکه به گریه می زنم هنوز دوست دارم پدر من از تو دل نمی کنم هنوز چشام دو پنجره س که گریه بارون توئه پدر بخواب بدون ما خواب اگه درمون توئه *** یاد من باش اگه خوابی اگه بیدار یاد من باش به همین بهانه یک شب حتی یک بار یاد من باش یاد من باش اگه دنیا با تو مهربون نمی شه مث عکس من و تو زندگیا جوون نمی شه...
-
قصه ی دیواره
جمعه 24 فروردینماه سال 1386 18:44
این دیوونه آخر یه روز برا تو سیاره میشه بالا میره به عشق تو مثل یه فواره میشه حلقه به گوشت میمونه تنهای دیوونه ی تو اگه بگی دوسش داری بند دلش پاره میشه شب وقتی که خیره میشی به چشم بی قرار اون نگاه گرم و ناز تو شبیه گهواره میشه وقتی تو صحرای جنون شبیه لیلا میشی تو تنها گناهی نداره مجنون بیچاره میشه تیشه و سنگ و بیستون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 13:13
به عقل وامونده بگو یه روز تو رو رها کنه دس از سر تو برداره راهی کربلا کنه چاره ی عاشقی چیه وقتی لب تشنه می خواد عقُل نمی شه ببری وقتی که همرات نمیاد چاره ی عاشقی چیه وقتی دل تو زخمیه قید تحملُ بزن ببین حقیقت با کیه گیرم که عقلُ بردی و رفتی و مستی پا نداد جواب عشقُ چی میدی وقتی که از تو جون می خواد پرچمُ دستم می گیرم...
-
دموکراسی
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 13:42
با چه رویی سخن از شادی ما می گویید دستتان خونی و از عدل خدا می گویید چه غلتها که نکردید پس پرده ی دین تف به درگاه خدایی که شما می گویید
-
اتل متل ...
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 09:16
تل متل یه بابا که اسم او احمده نمره جانبازی هاش هفتاد و پنج درصده اون که دلاوری هاش تو جبهه غوغا کرده حالا بیاین ببینین کلکسیون درده اونکه تو میدون مین هزار تا معبر زده حالا توی رختخواب افتاده حالش بده بابام یادگاری از خون و جنگ و آتیشه با یاد اون موقعا ذره ذره آب میشه آهای آهای...
-
اتل متل ....
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 09:35
اتل متل یه مادر نحیف و زار و خسته با صورتی حزین و دستای پینه بسته بپرس ازش تا بگه چطور میشه سوخت و ساخت با بیست هزار تومن پول اجاره خونه پرداخت اجاره های سنگین خرج مدرسه ما خرج معاش خونه خرج دوای مینا بپرس ازش تا بگه چطوری میشه جنگ کرد یا اینکه بی رنگ مو موی سیاهو رنگ کرد بپرس ازش تا بگه چه جوری میشه جنگ کرد با سیلی...
-
ناز این دیوونه رو چشمای دلدار میکشه
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 14:05
می دونم به رسوایی آخر این کار میکشه سرم و گیسوی دلبر بالای دار میکشه اگه مردم دلم و شکستن عیبی نداره ناز این دیوونه رو چشمای دلدار میکشه گفته بودین که دیگه نگام نمی کنه ولی با مداد قهوه ای چشم خریدار میکشه قناری ساکت میشه وقتی که یار مهربون دستاش و یواشکی رو سیم گیتار میکشه بوم نقاشیم و پاره پاره کردین شماها نقش این...
-
اسفند برای دل من دود کنید
جمعه 15 دیماه سال 1385 16:32
ای ثانیه ها مرا تب آلود کنید سرتا سر خانه را پر از عود کنید رودی است روان بر سر کوی لیلی سر تا سر این جهان پر از رود کنید آتش به سراپای وجودم زده اید ای بت شکنان یاد ز نمرود کنید گفتند حرام است که عاشق باشید حس دلتان به خانه اندود کنید ای وای بر این رساله ی بی بنیاد پرپر ورقش کرده که تا سود کنید چشمان حسود کور عاشق...
-
دو واحد عاشقی
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 16:57
نگاهی آشنا بر یاس کردم تورا در برگ گل احساس کردم خلاصه در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقی را پاس کردم
-
حافظ تفعلی زده امشب به فال خویش
دوشنبه 11 دیماه سال 1385 09:46
درمانده ام ز کار دل و عقل و حال خویش زین گونه این جنون گرفته مرا زیر بال خویش هر روز یک طرف بکشاند مرا سراب آخر رسم تو بگو بر خیال خویش؟ عمری گذشت و به پیری نشسته ام سرگرم کودکی و قیل و قال خویش افسون عشق گشتم و مجنون روی یار کو پاسخی که دهم بر سئوال خویش بنگر دلم به کجا که نرفته است خون می خورد ز دست من اندر زوال...
-
با اخمتان کجای جهان را گرفته اید؟؟؟
شنبه 9 دیماه سال 1385 07:31
از چشمهای من هیجان را گرفته اید این روزها عجب خودتان را گرفته اید با این سکوت و نگاه و غضب به چشم حرف و کلام و دهان را گرفته اید حرف بدی نمی زنم اما شما به فحش از این غزل تمام بیان را گرفته اید خانم جسارت است ببخشید یک سوال با اخمتان کجای جهان را گرفته اید؟ خانم زبان شما عین نیش مار کی دکترای زخم زبان را گرفته اید؟...
-
روی قبرم بنویسید....
شنبه 2 دیماه سال 1385 18:37
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است........ بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است ...... بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست ........ او در این معبر پرحادثه عابر بوده است ...... صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست ........ در رثایم بنویسد که شاعر بوده است....... بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای ............. مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده...
-
من و نازی
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 10:53
نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم من : نازی بیا نازی : می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟ من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند نگاه کن نازی : یه سایه نشسته تو ساحل من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه نازی : غول...
-
من و نازی
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 16:41
نازی : بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه می گم که خلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه و قشنگتر اینه که یادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره راسی راسی ؟ یه روزی اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه اون وقت بشر چکار کنه ؟ من : هیچی نازی دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم وقتی آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسارو...
-
مرگ یعنی...
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 13:36
مرگ یعنی ، خاک یا سنگ لحد خواندن یک قل هو الله احد مرگ یعنی قبر یعنی فاصله مرگ یعنی زندگی شد خاطره مرگ یعنی بوی حلوا بوی نان مرگ یعنی یک بدن بی حس و جان مرگ یعنی بستن چشم و دو پا مرگ یعنی دیدن روی خدا مرگ یعنی رفتن یک نسترن مرگ یعنی رستن از بند بدن مرگ یعنی داد و فریاد و سکوت مرگ یعنی یک دعا اندر قنوت مرگ یعنی بستن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 18:00
یکی بود یکی نبود غیر از خدای قصه ها تو قصه ی غصه ی ما هیچکس نبود هیچکس نبود خدا می خواست قصه بگه قصه ای از غصه بگه غصه نداشت قصه بگه قصه نداشت غصش گرفت حالا دیگه غصه ای داشت تا که بخواد قصه بگه قصه ی ما به سر رسید خدای بی غصه ی ما به قصه ی غصه رسید می خوام بگم که غصه ها فقط به قصه ها رسید پس حالا باز تنها میگه که یکی...
-
خنجر می زنند
شنبه 27 آبانماه سال 1385 09:13
خوب رویان گاه خنجر می زنند روی دل ناگاه خنجر می زنند تا که سرمه روی دیده می کشند با کمی اکراه خنجر می زنند نیمه شب تا پرده از رخ می کشند با هلال ماه خنجر می زنند همرهان اندر طریق عاشقی در میان راه خنجر می زنند ما تمام هستی خود داده ایم بر سر یک کاه خنجر می زنند ای زلیخا خاک ماتم سر بریز یوسفی در چاه خنجر می زنند گونه...
-
حافظ تفعلی زنده امشب به فال خویش
جمعه 26 آبانماه سال 1385 18:17
درمانده ام ز کار دل و عقل و حال خویش بی پرده این جنون گرفته مرا زیر بال خویش هر روز یک طرف بکشاند مرا سراب آخر رسم تو بگو بر خیال خویش؟؟؟ عمری گذشت و به پیری رسیده ام سرگرم کودکی و قیل و قال خویش افسون عشق گشتم و مجنون روی یار کو پاسخی که دهم بر سوال خویش بنگر دلم به کجا که نرفته است خون می خورد زدست من اندر زوال خویش...
-
من اسیر خلوت تنهاییم
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 11:10
ناز چشمت معنی ویرانیم من ز دست این جنون حیرانیم بارها گول تکلم خورده ام در سکوت زرد خود زندانیم من تورا گم کرده ام خورشید من در غروب سرد سرگردانیم پا مکوب ای جانم اسماعیل وار من چو هاجر از غمت هجرانیم رفتند بغضی شده در سینه ام دیدگانم را نگه بارانیم کن دعایی بهر این دل خسته تو من فدای لهجه ی عرفانیم انتظارت می کشد این...
-
دوبیتی ها
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 10:33
از با تو نبودن خودم میترسم از این همه بودن خودم میترسم یک جام مِی از پیش فلانی آرید از مست نماندن خودم میترسم *** هیچیم و از این نبودن خود مستیم با این همه هیچ بودن، از خود رستیم ما خط زدگان نامِ خویشیم همه با خط زدنِ خویش به او پیوستیم *** جز بودن با تو من نمیخواهم هیچ از زندگی بی تو نمیدانم هیچ گر چه همهی...
-
گریه کن...
شنبه 20 آبانماه سال 1385 12:02
گریه کن گریه قشنگه گریه از سینه ی تنگه آخرش دلش می سوزه مگه اون دلش یه سنگه گریه کن بذار که بارون توی آسمون بباره التماست میکنم من گریه کن برام دوباره گریه کن عزیز جونم گریه کردنت قشنگه آسمون چشمای تو بعد گریه ها یه رنگه گریه کن سبک میشی تو مثه بادبادک قرمز گریه کن تا باز بگم من زنده بودن بی تو هرگز گریه کن دلم گرفته...
-
شب عقد
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 09:47
بوی نا ، تمام اتاق را ممدوح کرده بود.بوی گل و گلاب فضا را پر کرده .یعنی ما هم عاشق شدیم.پیراهن سفیدش را پوشیده .نگاهش به نگاهم سکته کرد.او از نسلی با سینه ی سوخته آمده بود .مادرش آمد .پدرش دوسالی بیش تاب نیاورده بود. دخترک با چادر بالدارش کنار تابوت می نشیند قرآن در دست همه جمعند عمه ها و عمو ها ، خاله ها و دایی ها و...
-
دل باخته
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 13:59
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ گر شور به دریا زدنت نیست از این پس بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ با من سر پیمانت اگر نیست نیایم چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ یک روز دو دلباخته بودیم من و تو! اکنون...
-
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
شنبه 13 آبانماه سال 1385 10:14
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟ بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو...