حنجره

قصه ی تنهایی من

حنجره

قصه ی تنهایی من

چشم او

در چشم او که از دل تنگم خبر نداشت

 

آتش زدن به هستی و جانم ثمر نداشت

 

آیینه وش مقابل رویش نشسته ام

 

حتی برای دیدن خود یک نظر نداشت

 

او آتشی فکنده به جانم که بشکنم

 

گفتم چرا و بدیدم تبر نداشت

 

با یک نگاه صاعقه وار خاکستری شدم

 

خاکسترم بدمش دست بر نداشت

 

من در پیش شدم که شوم یار و یاورش

 

این را بهانه کرد که یم همسفر نداشت

 

درمانده ی جسارت خویشم که این غزل

 

از مطلعش به مقطع آن یک هنر نداشت

 

شد آخر غزل و فقط مصرعی دگر

 

این بیت آخر من هم اثر نداشت

« تنها »

 

کلاغ پیر قصه ها

گوش بده برات بگم خدا دعاتُ شنیده

اون قناری که شکسته بود بالش باز پریده

قطره قطره اشکای آهو خانم از تو چشاش

جای شبنم روی گلبرگای مریم خواب باریده

اون کبوتر که همش از تو قفس خواب می بینه

این دفعه توی خوابش سوی خدا پر کشیده

عاشقی بودش سر دوراهی عقل و جنون

آخرش دیوونه شد شنیدم از دل بریده

غنچه که یه روزی از تگرگ و برف وحشتی داشت

هنو بهمن نشده دیدم که تو دی خوابیده

یادم کویر لباش خشکیده بود رو به خدا

ابر بی مرام ولی باز روی دریا باریده

ابر بی مرام و ول کن بگو از خورشید خانم

سیلی به کویر زده رو لب خشکش تابیده

دختر کبریت فروش قصه مون یادت نره

کسی از دستای سردش چوب کبریت خریده؟؟؟

چی می شد خواب ببینم آخر قصه ای خدا

اون کلاغ پیر آخر یه روز به خونش رسیده

                                                             « تنها »

بابا

یه باغ بارون زده ام بسکه به گریه می زنم

هنوز دوست دارم پدر من از تو دل نمی کنم

هنوز چشام دو پنجره س که گریه بارون توئه

پدر بخواب بدون ما خواب اگه درمون توئه

***

یاد من باش اگه خوابی اگه بیدار یاد من باش

به همین بهانه یک شب حتی یک بار یاد من باش

یاد من باش اگه دنیا با تو مهربون نمی شه

مث عکس من و تو زندگیا جوون نمی شه

 

اگه بارون و بیابون منو گم کرده تو چشماش

گاهی وقتا مهربون شو گاهی وقتا یاد من باش

« کاکایی »