حنجره

قصه ی تنهایی من

حنجره

قصه ی تنهایی من

چشم او

در چشم او که از دل تنگم خبر نداشت

 

آتش زدن به هستی و جانم ثمر نداشت

 

آیینه وش مقابل رویش نشسته ام

 

حتی برای دیدن خود یک نظر نداشت

 

او آتشی فکنده به جانم که بشکنم

 

گفتم چرا و بدیدم تبر نداشت

 

با یک نگاه صاعقه وار خاکستری شدم

 

خاکسترم بدمش دست بر نداشت

 

من در پیش شدم که شوم یار و یاورش

 

این را بهانه کرد که یم همسفر نداشت

 

درمانده ی جسارت خویشم که این غزل

 

از مطلعش به مقطع آن یک هنر نداشت

 

شد آخر غزل و فقط مصرعی دگر

 

این بیت آخر من هم اثر نداشت

« تنها »

 

نظرات 3 + ارسال نظر
sogol جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ http://guilty.blogsky.com

ghashang bud !

[ بدون نام ] دوشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ق.ظ

زیبا بود و دلنشین..

[ بدون نام ] دوشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ق.ظ http://ateereh.blogsky.com

زیبا بود و دلنشین..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد