حنجره

قصه ی تنهایی من

حنجره

قصه ی تنهایی من

گوش بده

گوش بده برات بگم خدا دعات ُ شنیده

اون قناری که شکسته بود بالش باز پریده

قطره قطره اشکای آهو خانم از تو چشاش

جای شبنم روی گلبرگای مریم چکیده

اون کبوتر که همش از تو قفس خواب می بینه

این دفعه توی خوابش سوی خدا پر کشیده

عاشقی بودش سر دوراهی عقل و جنون

آخرش دیوونه شد شنیدم از دل بریده

غنچه که یه روزی از تگرگ و برف وحشتی داشت

هنو بهمن نشده دیدم که تو دی خوابیده

یادم کویر لباش خشکیده بود رو به خدا

اما ابر بی مرام باز روی دریا باریده

ابر بی مرام و ول کن بگو به خورشید خانم

سیلی به کویر زده رو لب خشکش تابیده

دختر کبریت فروش قصه مون یادت نره

کسی از دستای سردش چوب کبریت خریده

چی می شد خواب ببینم آخر قصه ای خدا

اون کلاغ پیر آخر یه روز به خونش رسیده

« تنها »

نظرات 4 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:52 ب.ظ http://nikfarzand.persianblog.ir


سلام...
ماه مبارک رمضان همین نزدیکی هاست
خدا فرصت دوباره ای به ما داده
باشد که اماده شویم
التماس دعا

الا یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:05 ب.ظ

قشنگ بود...

گیتی یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:29 ب.ظ

بسم الله. سلام
چند سال هست اینجا به روز نشده؟!

احمد جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:06 ب.ظ

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد