حنجره

قصه ی تنهایی من

حنجره

قصه ی تنهایی من

اتل متل ....

اتل متل یه مادر نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و دستای پینه بسته

بپرس ازش تا بگه چطور میشه سوخت و ساخت

با بیست هزار تومن پول اجاره خونه پرداخت

اجاره های سنگین خرج مدرسه ما

خرج معاش خونه خرج دوای مینا

بپرس ازش تا بگه چطوری میشه جنگ کرد

یا اینکه بی رنگ مو موی سیاهو رنگ کرد

بپرس ازش تا بگه چه جوری میشه جنگ کرد

با سیلی جای سرخاب صورتا رو قشنگ کرد

وقتی که گفتند بابا تو جبهه ها شهید شد

خودم دیدم یک شبه چند تا موهاش سفید شد

می خوای بدونی چرا نصف موهاش سفیده؟؟؟

بپرس که بعد بابا چی دیده چی کشیده؟؟؟

یا میره داروخونه برا دوای مینا

یا که میره سمساری یا هم بهشت زهرا

یه روز به دنبال وام مامان میره به بنیاد

یه روز به دنبال کار پیر آدم در میاد!!!

هروقت به مامان میگم :طعم غذات عالیه

مامان با گریه میگه جای بابات خالیه

بعضی روزا که توی خونه غذا نداریم

غذای روز قبلو برا مینا میذاریم

مینا با غم می پرسه: غذا فقط همینه؟؟؟

ماما با گریه میگه : بابات کجاست ببینه؟؟؟

وقتی که بیست می گیرم میاد پیشم میشینه

نوازشم می کنه نمره هامو می بینه

میگم معلمم گفت : که نمره هات عالیه

مامان باگریه می گفت : جای بابات خالیه

یه بار گفتم ماماجون این آقا بقالیه

با طعنه گفت: تو خونه جای بابات خالیه

تا حرف من تموم شد با دست تو صورتش زد

با گریه گفت ای خدا بی شرفی تا این حد؟؟؟

میگم مامان راست بگو اگه بابا دوست داشت

چرا ازت جدا شد‌ ؟ پس چرا تنهات گذاشت؟؟؟

چشم می دوزه تو چشمام لب می گزه می خنده

بیرون میره از اتاق محکم درو می بنده

رفتم و از لای در توی اتاق و دیدم

صدای گریه هاشو از لای در شنیدم

داشت با بابام حرف می زد چشماش به عکس اون بود

انگار که توی گلوش یه تیکه استخون بود

مرتضی جون میدونم زنده ای و نمردی

بعد خدا و مولا ما رو به کی سپردی؟؟؟

دستخوش آقا مرتضی خوش به حالت که رفتی

ما اینجا مستاجریم تو اونجا جا گرفتی؟؟؟

خواستگاریم یادته؟ چند تا سکه مهرمه؟؟؟

مهریم و کی میدی؟ گره توی کارمه

مهریم و کی میدی ؟ دخترمون مریضه

بیا ببین که موهاش تند تند داره می ریزه

مهریه مو کی میدی؟ اجاره خونه داریم

صاحب خونه می گفتش دیگه مهلت نداریم

امروز که صاحب خونه اومد واسه اجاره

همسایه مون وقتی گفت : مهلت بده نداره

یهو تو کوچه داد زد : اینا همش بهونه س

دق اجاره داره دردش اجاره خونه س

به من چه شوهرش رفت یا که زن شهیده

خونه اجاره کرده ؟ یا خونم و خریده؟؟؟

درد دل خستم و فقط واسه تو گفتم

چون از تموم مردم به من چه می شنفتم

میگم اجاره داریم خیلی مریضه بچه

سایه سر نداریم همه میگن به من چه

با آه خود به عکس بابا جونم جون میده

چادر و ور میداره موهاشو نشون میده

صورتشو میذاره رو صورت شهیدش

بابام نگاه میکنه به موهای سفیدش

اشک مامان می ریزه رو چشمای بابا جون

بابا گریه می کنه برای غم های اون

بابا با چشماش میگه: قشنگ مهربونم

همسر خوب و تنهام غصه نخور می دونم

اتل متل یه مادر نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و دستای پینه بسته

دستای پینه دارش عجب حماسه سازه

دستایی که شوهرش به اون همش می نازه

دستایی که پرچم بابا رو بر میداره

توی خزون غیرت دستایی که بهاره

دستایی که عینهو دست بابام می مونه

نمی ذاره سلاح بابا زمین بمونه

دستی که بچه هاشو بسیجی بار میاره

بذر غیرت و ایمان تو روحشون می کاره

درسته که شوهرش تو جبهه ها شهید شد

درسته که موی اون بعد بابا سفید شد

اما خون بابا و موهای مادر من

وقتی با هم جمع شدن سیلی زدن به دشمن

سرخی صورت اون سرخی خون باباست

موی سفید مادر افتخار بچه هاست

اتل متل یه مادر خیلی چیزا می دونه

از بی مروتی ها از بازی زمونه

باید فهمیده باشی چه جوری میشه جنگ کرد

با سیلی جای سرخاب صورتا رو قشنگ کرد

باید فهمده باشی چه جوری میشه جنگ کرد

یا اینکه بی رنگ مو موی سیاه و رنگ کرد

ای که در این حوالی غربت ما رو دیدی

 صدای ناله های ما درمو شنیدی

دست رو گوشات گذاشتی چشماتو خیره کردی

زل زدی به مادرم فکر کردی خیلی مردی!

تو که به زخم قلب مامان نمک گذاشتی

اگه مامان بمیره مادرمو تو کشتی

اگه بابام نبودش هرچی داشت م خوردن

مال و منالت که هیچ مادرتم می بردن

اگه مامان بمیره دق می کنم می میرم

پیش خدا و بابام من جولو تو می گیرم

 

نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ق.ظ http://fomsh.blogfa.com

سلام
ممنون که به من سر زدی
نوشته قشنگی هست
خیلی قشنگ نوشتی خیلی خوبه تو زندگیمون یاد اونایی باشیم که برا راحتی ما رفتن خداوند به عزت و مقام شهدا ما رو بیا مرزد

ایمان یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:39 ق.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام
احوال شما؟
ممنون از این که به بلاگ من سر زدین
بلاگ شما هم خیلی زیباست
فرا رسیدن ماه محرم رو هم بهتون تسلیت میگم
موفق باشین

الهه عشق دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ق.ظ http://sima18.blogfa.com

سلام دوست عزیز خسته نباشی
ممنون که اومدی
وب واقعا زیبایی داری
منم فرا رسیدن ماه محرم رو به شما تسلیت می گم
بازم پیشم بیا
یا حق

ایلیا دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ق.ظ

شعر روان و صمیمانه و تاثیرگزاره ولی به نظر یه کم زیادی احساساتی شده اینجوریام نیست که گفتین بعدم اینکه در مادر شعرتون هیچ جایی برای اوردن روح امید وشادی واسش نذاشتین

بهرام مشکی پوش دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:02 ب.ظ http://www.b-aachi-666.blogfa.com

با سلام.
وایسا دنیا وایسا دنیا من میخوام پیاده شم !
بعد از مدتها انتظار دوستان , کلبه مشکی پوش با آلبوم جدید رضا صادقی آپ شد.
با یک آلبوم زیبا منتطر حضور گرم شما مشکی پوشان هستم.
بهرام مشکی پوش[گل]

آرام سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:08 ق.ظ http://bahaneharam.blogfa.com

سلام به شما دوست عزیز
ممنون که به من سر زدی
وب زیبا و دلنشینی داری
موفق باشی
بازم به من سر بزن

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ق.ظ

پروردگار

سلام! وقت بخیر
شاید شعر گفتن ها تنها سبب آسودگی خاطرمان گردد که وظیفه را انجام دادیم ... اما این شعرها نه آب است و نه نان! پدرانی که چشمان قهرمان بودن را از دست دادند و حس میکنند سبب رنج و سربار خانواده اند دردشان با این خطوط درمان نخواهد شد ... و کودکانی که درد صدای بابا در گلویشان نشته نیز روی آرامش نخواهند دید ...
این روزها می اندیشم آیا غیر از این است که شعر می‌گوییم و می‌خوانیم و می‌نویسیم تا خود رها گردیم از بند آنچه که بند می‌نامیم؟!
اما این نیز بندی ست که در انتظار رهایی ست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد