می دونم به رسوایی آخر این کار میکشه
سرم و گیسوی دلبر بالای دار میکشه
اگه مردم دلم و شکستن عیبی نداره
ناز این دیوونه رو چشمای دلدار میکشه
گفته بودین که دیگه نگام نمی کنه ولی
با مداد قهوه ای چشم خریدار میکشه
قناری ساکت میشه وقتی که یار مهربون
دستاش و یواشکی رو سیم گیتار میکشه
بوم نقاشیم و پاره پاره کردین شماها
نقش این جنون و دستاش روی دیوار میکشه
روزا با زخم زبون مردما سر میرسه
شب لبای خیسش و رو لب تب دار میکشه
وقتی که می خواد بره دیوونه میکنه دل و
واسه این جنون دل لحظه ی دیدار میکشه
این همه نقاشی کرد تو زندگیم اما چه حیف
طرح آخر و همش خدانگهدار میکشه
« تنها »
سلام
آخرش نگفتی مبانی رو پاس کردی یا نه؟!!!
من که می افتم.. عملا برگه م رو سفید دادم!!!
گمشده ام ، در یک قفس سرخ ،در یک باغ پر از گلهای سرخ محبت و عشق...
گمشده ام ، در قلب یک عاشق ، در قلب یک مجنون ....
گمشده ام ، در یک آغوش گرم ، در دشت پر از آرزو و امید ...
گمشده ام ، در کنار دریا ، لحظه غروب خورشید ، درون دستهای گرم یک معشوق....
گمشده ام ، در کوهستان و صحرا ، در آسمان و این دنیا!
من یک گمشده پر آوازه ام ، یک گمشده در دنیای قلبها!
سلام. خوبی؟ وب لاگ زیبایی داری.خوشحال میشم به دفتر عشق هم بیای. شاد باشی. یا حق
من از نسلی هستم
که جرات دارد به وجود خدا شک کند..
بر توانایی او شک کند ..
نسلی که جرات دارد او را نقد کند ..
او را انکار کند.. بر او بشورد و نادان بخواندش!
نسلی که اربابی نمیپذیرد .. چه این ارباب معجزه بداند .. چه تو را از جهنمش بترساند!
چه کسی تو را خدا نامید؟..
چه کسی تو را به این درجه منسوب کرد؟..
از کجا آمدی؟ کجا زاده شدی؟.. چه کسی تو را آفرید!!؟
جز این است که انسان تو را آفرید؟.. و هموست که تو را نابود میکند..»
خدایان نابود میشوند..
انسان بیافرینیم.. کاری که خدایان از انجام آن عاجز بودند.....
این یکی از افکار شیطان پرستان بود......
در ضمن اگه میشه بعد از خوندن این متن اون رو پاک کن......
در شب این جنبش نبض آدم باشیم! ......
که به اندازهی ما هم شده با هم باشیم! .
شعر قشنگی نوشتی تنها جان ...
راستی من خود رفوزه هستم دوست سهیل .!
با آرزوی بهترین ها برای شما ...
آقا حنجره - 22 ساله سلام
چند وقتی ِ که از دور می بینمت...
شعر ها ی خوبی می گی اما!!!
من یه چیزی رو از شما ها نمی فهمم ... چرا؟